روز عشق(22/5/92)+مسافرت یه روزه
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 680
بازدید کل : 283109
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : فافا

 

سلام به عشقم و سلام به دوستان خوبم خوبید خوشید مماخاتون چاقه

میدونم بعد این خاطره رو زودتر مینوشتم اما بوخودا درگیر امتحانای یونی بودم الان تازه دو روزه راحت شدم وقتم آزاده میتونستم بیام یه ساعت بنویسم برم اما دوست دارم هروقت میام اینجا با کلی انرژی بیام نه اینکه فقط ثبت کنم برم از همینجا از همسری پوزش میخوام که روزی چندبار میومد اینجا اخر شب با مظلومیت می پرسید پست نذاشتی اشکالی نداره گلم به درسات برس از بس که درک عشقم بالاست با اینکه دوست داشت بزارم اما می گفت نه ، از همین پشت لپ تاپ میبوسمت عزیزم

خوب جونم براتون بگه بعد از اون روز که همسری اومد قرار بود ما بریم مسافرت نیم روزه من قلم کاغذ برداشتم شروع کردم چیزایی که بعد می بردیم نوشتم شامل چیپس پفک...بود قرار بود ناهار الویه ببریم که دیدم مامان قرمه سبزی گذاشته گفتم بریزه ببرم بهتر از این الویه های آمادست همسری هم هی می گفت زیاد تنقلات نیار نمی خوریم راستم میگه ها هیچ وقت حتی نصفشم نمی خوریم فقط نقش حمل بار این وسط داریماما خوب من دوست دارم قبل سفر از این چیزا ببرم بشینم فکر کنم چی ببریم چی کار کنیم حتی آهنگایی که میخوایم تو طول راه گوش کنیم رو هم جدا میکنم میریزم تو فلش هرسری همسری میگه خوب گلم این آهنگ که تو ماشین هست میگم نه اینا جدیده

صبح سفرمون بیدار شدم اول میوه شستم بعد رفتم سراغ کاغذی که لیست بلند بالای کارایی که باید انجام میدادم نگاه کردم بعد از تموم شدن کارا رفتم دوش گرفتماومدم دیدم وای باز دیرم شده نفس خانم اس داده رسیدم دیگه زودی حاضر شدم باربندیل جمع کردم رفتم سمت همسر جیگملم یه جوری رفتم که همسری منو نبینه غافلگیر بشه موفق هم شدم بالاخره قبل اینکه بریم بستنی پفک...گرفتیم که این بستنی یه ماجرایی شد تو راه یکیش رو باز کردم هی تند تند میچپوندم تو دهن همسری دیدم داره آب میشه اون یکیم باز کردم همسری گفت گلم بسه دیگه گفتم بخور بدو داره آب میشه گفت خوب داری خفم میکنی گلم ،در همین حین حرف زدن من شیشه رو دادم پایین و این باعث شد بستنی آب شده بریزه رو صندلی..اصلا یه وضعیدیگه شووری جون دید دستم کثیف شده زد کنار برام دستمال آورد دستمو پاک کرد بعد از خوندن حرکات ریز رسیدیم

شووری جون یه جای خوب پیدا کرد مستقر شدیم بعد از بازی گرسنمون شد به ظهر نکشیده قرمه سبزی رو خوردیم باز یه کمی بازی کردیم من گفتم بسه دیگه خسته شدم بریم فیلم ترسناک ببینیم نفس خان یه چهره ای درهم کشید گفت بریم اما اگه زیاد ترسناک باشه نمیزارم ببینی خلاصه فیلم گذاشتیم نفسی از اول تا اخر هی گفت میترسی منم میگفتم نععع این فیلم چند سال پیش  هم دیده بودم به شووری گفتم بزار بزنم جاهای ترسناکش بیادبعد از فیلم همسری رفت به ماشین سر بزنه منم رفتم قایم شدم وسایلم جوری بهم ریختم که فکر کنه به زور بردنم زودی رفتم پشت یه درخت قایم شدم نفسی اومد از دور دست به کمر وایساد منم با لبخند گفتم ترسیدی آیا و باز نگاه همسری، رسیدم بهش گفت این چه کاریه آخه ترسیدممنم گفتم نمیخوام بد زیاد دنبالم میگشتی زود پیدام کردی اهبه نفسیم نگفتم اما منتظر بودم داد بزنه بگه کجایی فافا منم بگم بیا پیدام کن منو دزدیدن مثل این فیلم ترسناکا کلا جو فیلم گرفته بودتم

با نفسیم نشستیم از هوا لذت میبردیم که پاستیل گرفت سمتم منم فکر کردم مثل همیشه میخواد بزاره دهنم تا دهنم رو باز کردم دستش رو کشید خندید پاستیل خورد یه سه چهار دفعه این کارو کرد منم هی قهر می کردم میگفتم نمیخوام اصلنشم برو هی می گفت نه اینسری دیگه مال خانوممه بفرما منم گول میخوردم اما باز خودش می خورد می خندیددیدم اینجوری نمیشه گفتم نگا پسرم یکی بده به من یکی هم دست خودت باشه بزاریم دهن همدیگه اما باید حواسمون باشه که اون یکی پاستیل طرف مقابل نخوره اگه بخوره سوخته من میگرفتم نزدیک دهن همسری اونم پاستیلش از من خیلی دور بودا اما می گفت نه پاستیل من نزدیکه برای تو دوره خلاصه من در یک اقدام ناگهانی دوتاشو خوردمیه جا شووری جون پاستیل انداخت زمین منم یه حرکت اومدم دوتایی کلی خندیدیم بعد تهدیدش کردم اگه پاستیل ندی این کثیفه رو میخورم که آخرم تسلیم شد دست از شیطونی برداشت داد اما نخوردم زیاد دوست ندارم فقط هدف گرفتن پاستیل بود که موفق شدمبعد از اینکه یه کم دیگه بازی کردیم وسایل جمع کردیم به سمت خونه حرکت کردیم رفتنی کلی با آهنگا من ونفسیم هم صدا خوندیم کلی حرکات نمایشی اجرا کردیم اما برگشتنی دیگه جفتمون باتری خالی کرده بودیم فقط گهگاهی با آهنگ هم صدا میشدیم منم از فرصت استفاده کردم تا تونستم خوراکی هارو دادم همسری خورد.

گفته بودم مامان همسری برای تولدم کلی زحمت کشیده بود علاوه بر کادو چیزایی که دوست داشتم درستیده بود ترشی البالو الو ...منم برای تشکر میخواستم کیک درست کنم اما دیگه خورد به ماه رمضون نشد بالاخره چند روز پیش کیک مرغ ، ژله خرد شیشه درستیدم زنگ زدم عشقم اومد برد

عشقنامه:زندگی من وقتی کنارهم هستیم انقدر خوشحالیم که حتی سر چیزهای ساده ای که اگه تنها بودیم اصلا بخاطرشون یه لبخندم نمی زدیم بلند بلند از ته دل میخندیم مثل پاستیل خوردنمون وقتی به این فکر میکنم که تو این چندسال همیشه وقتی پشت فرمونم هستی دستم رو محکم میگیری تو دستای مردونت من بهت میگم ول کن اینجوری سختت میشه دنده عوض کنی دستمو بوس میکنی میگی نه گلم راحتم دوست دارم از داشتنت بال دربیارم مثل الان که دو ساعت از نیمه شب گذشته من هر چی گفتم برو بخواب طول میکشه بنویسم نرفتی بیدار موندی تا اولین نفر باشی که این پستو میخونی با تمام وجودم عاشقتتتتتتتتتتتتم

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت9:31---15 خرداد 1393

آهان،ترسیدم
نه وقتایی که میخوام استراحت کنم میخونم

دوست خوبم:به درست لطمه نخوره مامانت بیاد منو دعوا کنهگریهخنده



یه دوست
ساعت19:58---14 خرداد 1393

چرا نمیتونید برید؟خدای نکرده مشکلی پیش اومده؟

دوست خوبم:نه عزیزم از جهت وقتی گفتم دخمل از درس فارغ نشیخنده بزار بعد از امتحانا بخون روز عشقیامونوچشمک



یه دوست
ساعت18:42---14 خرداد 1393

چه مسافرت خوبییییی
ایشالا همیشه بهتون خوش بگذره

دوست خوبم:جای شما خالی عزیزمبوسه

الان باز یاد مسافرت افتادم دلم خواست اما دیگه نمیشه بریمگریه



میفا
ساعت9:54---20 دی 1392
سلام فافا درست اومدم عایا؟؟ این وبلاگ شماست؟ کلک وبلاگ داشتی تا حالا رو

نمی کردی؟
پاسخ:سلام میفا جون بلــــــــــــــی درست امدی:)


ميشا
ساعت9:12---4 شهريور 1392
عزيزم خيلي عالي تزئين كردي...

فافا ي كدبانوي ما....
پاسخ:مرسی میشا جونم :)


ماری گیس بریده♥
ساعت0:54---4 شهريور 1392
عزیزم نمیدونم چرابلاگفا تو لینکا نمیذارت ولی عیب نداره ادرستو بلدم میااام میشه دستور کیک مرغو بگی بهم تاحالا نخوردم نمیدونم خوشمزس یا نه

من ک دارم ب پیاده رویم ادامه میدم
پاسخ:چون بلاگفا بی ادبه:( میام میگم بهت ماری جونم


پریا
ساعت22:02---3 شهريور 1392
چقدرخوشگل تزیین کردی فافا جون.ایول به این سلیقه.

من خیلی کیک مرغ دوست دارم
پاسخ:ممنون پریا جونم بیا برای توهم درست میکنم عزیزم


ماری گیس بریده
ساعت21:38---3 شهريور 1392
خو دستور تهیشم میذاشتی یه پا هنرمندیااااااا ماشالله ما که الان تو رژیمیم ازین چیزای خوشمزه نمیتونیم بوخولیم
پاسخ:بعله:) ماری منم از فردا میخوام برم باشگاه زورم میاد:(


همسری
ساعت21:14---3 شهريور 1392
وای به به دوستان هنر خانوممو میبینید
پاسخ:مرسی نفسیم:-* 


پریا
ساعت10:04---2 شهريور 1392
چقدر شیرین بود این خاطره.یاده کارایه خودمو همسریم افتادم.عشقتون همیشگی باشه....
پاسخ:مرسی عزیزم:)


همسری
ساعت2:44---2 شهريور 1392

سلام خوشگلم

الان خاطر رو نوشتی یاد پاستیل خوردنمون افتادم کلی خندیدم

بعد هم بگم که فدا سرت خانومم که دیر شد درس داشتی دیگه

اینم من بگم که به خدا اونروز خانومی هرچی غذا و خوراکی بود داد من خوردم

دیگه اینکه تا الانم که بیدار موندم به خاطر خوندن خاطرمون خوب جیگرم توام تا الان زحمت نوشتنشو کشیدی

خیلی بیشتر از جونم دوست دارم همه زندگیم
پاسخ:سلام عشقم:-* :)))))))) مرسی عزیزم نخیر شما چیزی نخوردی که:) ببخشید نظرتو همون لحظه که پست گذاشتم تو اولین نفری بودی که خوندیش نتونستم تایید کنم نت قاطی کرده بود:-*

می پرستمت همسرم:-*



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: